راز مستی

الهی و ربی من لی غیرک؟

راز مستی

الهی و ربی من لی غیرک؟

درویش عاشق...


 درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده شد!

پس از اندک زمانی داد شیطان در آمد و رو به فرشتگان کرد و گفت : جاسوس می فرستید به جهنم!؟

از روزی که این آدم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و...

حال سخن درویشی که به جهنم رفته بود این چنین است:  

با چنان عشقی زندگی کن که حتی بنا به تصادف اگر به جهنم افتادی خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.

یارب العالمین....

ملاصدرا می گوید:  

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان

اما به قدر فهم تو کوچک می شود

و به قدر نیاز تو فرود می آید

و به قدر آرزوی تو گسترده می شود

و به قدر ایمان تو کارگشا می شود  

 

یتیمان را پدر می شود و مادر

محتاجان برادری را برادر می شود

عقیمان را طفل می شود

ناامیدان را امید می شود

گمگشتگان را راه می شود  

 

در تاریکی ماندگان را نور می شود

رزمندگان را شمشیر می شود

پیران را عصا می شود

محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را...    

 

به شرط اعتقاد

به شرط پاکی دل

به شرط طهارت روح

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا   

 

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف

و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک

و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها...   

 

چنین کنید تا ببینید چگونه

بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند

در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند

و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند  

 

 مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود

راز عشق...

کوچک باش و عاشق ،که عشق، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ...

بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی ... 


زندگی با عشق = زندگی با شادی

عشق و اشک...

بر گوش جانم می رسد آوای زنگ قافله
این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله  

هر که غمت را خرید، عشرت عالم فروخت
با خبران غمت بی خبر از عالمند 

خنده کنان می رود روز جزا در بهشت
هر که به دنیا کند گریه برای حسین  

چند روز دیگر محرم شروع میشود: 

خدایا به تو پناه میبریم از این حوادث تلخ و ناگواری که قلب ها را مجروح و ناله ها را فریاد می کند. تمام بلایا در مقابل این مصائب کوچک جلوه می کند.خیمه تقوا به سبب این مصیبت ها پاره پاره و پراکنده گشت. 

مصیبتی که بزرگان را سرافکنده ساخت و فتنه ای که جانهای بهترین بازماندگان پیامبر را گرفت. فاجعه ای که که مصیبت آن به جبرئیل هم رسید و شناعتی که بر پروردگار جلیل هم گران آمد.

چرا چنین نباشد، حال آنکه پاره جگر رسول خدا عریان بر شنهای صحرا افتاد. و با شمشیرهای گمراهی و ضلالت خونش ریخته شد. و چهره های دختران رسول خدا در معرض دید ساربانان و تماشاچیان قرار گرفت. و در حضور گویا و خموش اموال غارت شده شان به تماشا گذاشته شد؟!

ای هشیاران و ای خردمندان! شما را به خدا، مصائب این خاندان را به یاد بیاورید و بر این تنهایی و بی کسی،  نوحه و زاری کنید،و با عشق و اشک مداوم ، یاری شان نمایید.

حالات این خاندان را از قرآن و سنت رسول خدا بپرسید در آنجا به تفضیل از برتری شان سخن رفته و برای ارباب خرد گواهانی بس عادل اند.خدایا چگونه مردم راضی شدند به فاصله اندک نیکی های جدشان را اینگونه جبران کنند؟!

پس آنهمه سفارش در مورد عترت و آلش کجا رفت؟ ودر روز قیامت چه پاسخی برای آن دارند؟ آیا نمیدانند ملائکه نیز این مصیبت بزرگ را به رسول خدا تسلیت می گویند و تمام انبیا در رنج ها و دردهای رسول الله شریکند؟

پس تو را به خدا ای دوستداران عزیز زهرا، در این عزا با او هم ناله شوید و با اشک جاری مطلوب خود را دریابید و بر آنان گریه کنید؛ امید است در روز قیامت از ثواب همدردی با آنان برخوردار گردیم.

از امام خوبان امام محمدباقر روایت شده که امام زین العابدین پیوسته میفرمودند:

هر مومنی که در شهادت حسین اشکش بر چهره اش جاری شود خداوند غرفه هایی از بهشت را به او بدهد که روزگاری بلند در آن مسکن گزیند. و هر مومنی که به خاطر آزارهایی که از دشمنان به ما رسیده اشکش به گونه اش بچکد، خدایش در منزل صدق جای دهد، و هر مومنی که در راه ما آزاری بدو رسد؛خدا نارحتی های روز قیامت را از او دور میکند و از خشم آتش دوزخ  ایمن میگرداند. 

 

خانه خدا...

پیش از اینها فکر میکردم خدا
  خانه ای دارد کنار ابر ها
  

مثل قصر پادشاه قصه ها
 خشتی از الماس خشتی از طلا
 

 پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
 

 ماه برق کوچکی از از تاج او
  هر ستاره پولکی از تاج او

.لطفا جهت مطالعه ادامه این شعر زیبا بر روی ادامه مطلب کلیک کنید

ادامه مطلب ...

برای زندگی...

هیچ گاه از دوست داشتن انصراف نده، حتی اگه بهت دروغ گفت بازم بهش فرصت جبران را بده...

شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت ، پس همیشه شاد باش ... 

امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنمینت بشمار شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد  

آدمی ساخته افکار خویش است ، همان خواهد شد که به آن می اندیشد ...

یک کف دست خاک!!...

سر تا پای‌ خودم‌ را که‌ خلاصه‌ می‌کنم

 می‌شوم‌ قد یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ که‌ ممکن‌ بود یک‌ تکه‌ آجر باشد توی‌ دیوار یک‌ خانه، یا یک‌ قلوه‌ سنگ‌ روی‌ شانه‌ یک‌ کوه، یا مشتی‌ سنگ‌ریزه، ته‌ته‌ اقیانوس؛ یا حتی‌ خاک‌ یک‌ گلدان‌ باشد؛ خاک‌ همین‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره.

یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ ممکن‌ است‌ هیچ‌ وقت، هیچ‌ اسمی‌ نداشته‌ باشد و تا همیشه، خاک‌ باقی‌ بماند، فقط‌ خاک.

اما حالا یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ وجود دارد که‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بکشد، ببیند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد. یک‌ مشت‌ خاک‌ که‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود، انتخاب‌ کند، عوض‌ بشود، تغییر کند.

وای، خدای‌ بزرگ!

من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاک‌ انتخاب‌ شده‌ هستم. همان‌ خاکی‌ که‌ با بقیه‌ خاک‌ها فرق‌ می‌کند.

من‌ آن‌ خاکی‌ هستم‌ که‌ توی‌ دست‌های‌ خدا ورزیده‌ شده‌ام‌ و خدا از نفسش‌ در آن‌ دمیده.

من‌ آن‌ خاک‌ قیمتی‌ام. حالا می‌فهمم‌ چرا فرشته‌ها آن‌قدر حسودی شان‌ شد.

اما اگر این‌ خاک، این‌ خاک‌ برگزیده، خاکی‌ که‌ اسم‌ دارد، قشنگ‌ترین‌ اسم‌ دنیا را، خاکی‌ که‌ نور چشمی‌ و عزیز دُردانه‌ خداست.

 اگر نتواند تغییر کند، اگر عوض‌ نشود، اگر انتخاب‌ نکند، اگر همین‌ طور خاک‌ باقی‌ بماند، اگر آن‌ آخر که‌ قرار است‌ برگردد و خود جدیدش‌ را تحویل‌ خدا بدهد، سرش‌ را بیندازد پایین‌ و بگوید: یا لَیتَنی‌ کُنت‌ تُراباً.

بگوید: ای‌ کاش‌ خاک‌ بودم...

این‌ وحشتناک‌ترین‌ جمله‌ای‌ است‌ که‌ یک‌ آدم‌ می‌تواند بگوید. یعنی‌ این‌ که‌ حتی‌ نتوانسته‌ خاک‌ باشد، چه‌ برسد به‌ آدم!

 یعنی‌ این‌ که... 

             خدایا دستمان‌ را بگیر و نیاور آن‌ روزی‌ را که‌ هیچ‌ آدمی‌ چنین‌ بگوید.

عرفان...

خواجه عبدالله انصاری در مناجات نامه خود چنین میگوید:

بدان که هرکه ده خصلت شعار خود سازد در دنیا و اخرت کار خود سازد:

با خدا به صدق و صفا

با خلق خدا به عدل و انصاف    

با نفس به قهر و ستیز

 با بزرگان به خدمت و درستی

با خردان به شفقت و مهربانی

با درویشان به سخاوت و بلند نظری

با دوستان به نصیحت و دلالت

با دشمنان به حلم وبردباری

با جاهلان به خاموشی و سکوت

با عالمان به تواضع و فروتنی

                                           عشق مایه آسودگی است

                                           هرچند پایه فرسودگی است!

طبیب عشق...

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند   

                                 نیاز نیم شبی دفع صدبلا بکند 

عتاب یارپریچهره عاشقانه بکش    

                           که یک کرشمه تلافی صدجفا بکند 

زملک تاملکوتش حجاب بردارند    

                           هرآنکه خدمت جام جهان نما بکند 

طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک     

                                 چو درد درتو نبیند کرا دوا بکند 

تو باخدای خود انداز کار و دل خوش دار        

                            که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند 

زبخت خفته ملولم بود که بیداری         

                              به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند 

بسوخت حافظ و بوئی بزلف یار نبرد      

                              مگر دلالت این دولتش صبا بکند  

مصاحبه با خدا

 

در رویا دیدم که دارم با خدا مصاحبه می‌کنم

خدا از من پرسید
مایلی از من چیزی بپرسی؟

من گفتم، اگر وقت داشته باشید

با لبخندی گفت
وقت من ابدی است
چه پرسشی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟

پرسیدم
چه چیزی در رفتار انسان ها هست که شما را شگفت زده می کند؟

خدا پاسخ داد
آدم ها از بودن در دوران کودکی خسته می شوند
عجله دارند زودتر بزرگ شوند، و سپس
حسرت دوران کودکی را می خورند

اینکه سلامتی خود را صرف کسب ثروت می کنند
و سپس
ثروتشان را دوباره خرج بازگشت سلامتیشان می کنند
چنان با هیجان و نگرانی به آینده فکر می کنند

که از زمان حال غافل می شوند
آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می کنند
و نه در آینده
اینکه چنان زندگی می کنند که گویی هیچوقت نخواهند مرد

و آنچنان می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند
خداوند دستهای مرا در دست گرفت
و ما برای لحظاتی سکوت کردیم

سپس من پرسیدم
به عنوان خالق انسانها
می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند؟

خداوند با لبخند پاسخ داد
یاد بگیرند که نمیتوانند دیگران را مجبور کنند که دوستشان داشته باشند
اما می توانند طوری رفتار کنند که محبوب دیگران شوند
یاد بگیرند که خود را با دیگران مقایسه نکنند 


یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد
بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد
یاد بگیرند دیگران را ببخشند با عادت کردن به بخشندگی
یاد بگیرند تنها چند ثانیه طول می کشد تا زخمی در قلب کسی که دوستش دارید ایجاد کنید
 

ولی سال ها طول می کشد تا آن جراحت را التیام بخشید
یاد بگیرند کسانی هستند که آن ها را از صمیم قلب دوست دارند
ولی نمیدانند چگونه احساسشان را ابراز کنند

یاد بگیرند و بدانند دو نفر می توانند به یک موضوع واحد نگاه کنند
ولی برداشت آن ها متفاوت باشد
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست همدیگر را ببخشند
بلکه انسان ها باید قادر به بخشش و عفو خود نیز باشند

سپس من از خدا تشکر کردم و گفتم
آیا چیز دیگری هم وجود دارد که دوست داشته باشید تا آنها بدانند؟

خداوند لبخندی زد و پاسخ داد
فقط اینکه بدانند من اینجا "با آنهاهستم
همیشه  

                                                                    هدیه ای از یک دوست 

                                                                                (هیچ)