تا با غم تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود دل در غم عشق
اما نه چنین که این بار افتاد
اول به هزار لطف بنواخت مرا
آخر به هزار غصه بگداخت مرا
چون مهره ی مهر خویش میباخت مرا
چون من همه او شدم بنداخت مرا
زاهد
بودم ترانه گویم کردی
سر دفتر
بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین
با وقاری بودم
بازیچه کودکان کویم کردی