راز مستی

الهی و ربی من لی غیرک؟

راز مستی

الهی و ربی من لی غیرک؟

بنام خدایی که نام و یادش آرامش بخش دلهاست ..

چقدر شبیه خودت میشوی وقتی ...


 به ترانه خوانی قلبت گوش می سپاری ... چه زیبا عشق الهی را زمزمه می کند ...

سختی های زندگی را با آرامش تدبیر و شجاعت پشت سر می گذاری! زیرا می دانی خدا درسی بیش از ظرفیتت به تو نمی دهد.

بر روی صفحه ی ذهنت فقط و فقط لحظه های خوش را نقش میزنی!!

هر روز صبح به محض بیدار شدن پیش از هر چیز به خدا سلام می کنی.و به خاطر روز سر شار از معجزه ای که پیش رو داری تشکر می کنی...!

در بد ترین شرایط زندگی هم زمزمه می کنی: آرامش!

هر گاه کسی از تو می خواهد که پندی به او بدهی می گویی: همیشه به خدا توکل کن!  

در زندگی ات فقط روزهایی را به حساب می آوری که حد اقل یک کار خوب انجام می دهی این کار خوب می تواند یک لبخند گرم باشد...!

می دانی که بهترین راه برای شاد زیستن شاد کردن دیگران است...!

هر اتفاقی که در زندگی ات می افتد سعی می کنی از آن درسی بیاموزی. چون میدانی که خدا بی دلیل آن اتفاق را در زندگی ات قرار نداده است !!!

هیچ وقت نگران فردا نیستی . چون ایمان داری که فردا خیلی خیلی بهتر از امروز است...

می دانی که تنها راه رسیدن به آرامش در این آشفته بازار دنیا این است که به خدا اعتماد کنی .

داستانی برای...

بنام زیبای زیبا 


گروهی از فارغ التحصیلان پس از گذشت چند سال و تشکیل زندگی و رسیدن به موقعیت‌های خوب کاری و اجتماعی طبق قرار قبلی به دیدن یکی از اساتید مجرب دانشگاه خود رفتند. بحث جمعی آن ها خیلی زود به گله و شکایت از استرس‌های ناشی از کار و زندگی کشیده شد.

استاد برای پذیرایی از میهمانان به آشپزخانه رفت و با یک قوری قهوه و تعدادی از انواع قهوه خوری های سرامیکی، پلاستیکی و کریستال که برخی ساده و برخی گران قیمت بودند بازگشت. سینی را روی میز گذاشت و از میهمانان خواست تا از خود پذیرایی کنند.
پس از آنکه همه برای خود قهوه ریختند استاد گفت: اگر دقت کرده باشید حتما متوجه شده‌اید که همگی قهوه خوری‌های گران‌قیمت و زیبا را برداشته‌اید و آنها که ساده و ارزان قیمت بوده اند در سینی باقی مانده‌اند. البته این امر برای شما طبیعی و بدیهی است.
سرچشمه همه مشکلات و استرس‌های شما هم همین است. شما فقط بهترین‌ها را برای خود می‌خواهید. قصد اصلی همه شما نوشیدن قهوه بود اما آگاهانه قهوه خوری‌های بهتر را انتخاب کردید و البته در این حین به آن چه دیگران برمی‌داشتند نیز توجه داشتید. به این ترتیب اگر زندگی قهوه باشد، شغل، پول، موقعیت اجتماعی و … همان قهوه خوری‌های متعدد هستند. آنها فقط ابزاری برای حفظ و نگهداری زندگی‌اند، اما کیفیت زندگی در آنها فرق نخواهد داشت .گاهی، آن قدر حواس ما متوجه قهوه‌خوری هاست که اصلا طعم و مزه قهوه موجود در آن را نمی‌فهمیم. پس دوستان من، حواستان به فنجان‌ها پرت نشود … به جای آن از نوشیدن قهوه خود لذت ببرید.

زندگی جیره مختصری است

مثل یک فنجان چای

و کنارش عشق است

مثل یک حبه ی قند

زندگی را با عشق نوش جان باید کرد

یک داستان...


یک روز دختری که از درس ریاضی نمره نیاورده بود، قلبش شکسته شده بود

و بهترین دوستش هم او را ترک کرده بوده

به مادرش گفت : همش اتفاق های بد می افته !

مادر که در حال کیک پختن بود از او پرسید که آیا کیک دوست دارد ؟

و دخترک جواب داد : البته من عاشق دست پخت شما هستم !

مادر مقداری روغن مخصوص شیرینی پزی به او داد

دخترک گفت :اه...! حالم را به هم می زنه !

مادر تخم مرغ خام پیشنهاد کرد ،و دختر گفت : از بوش متنفرم !

این بار مادر رو به او کرد و پرسید: با کمی آرد چطوری ؟

و دختر پاسخ داد که از آن همه بدش می آید .

مادر با چهره ای مهربان و متین رو به دخترش کرد و گفت : بله شاید مهمه اینها به تنهای  به نظرت بد بیایند ولی وقتی آنها را به اندزه و شیوه مناسب با هم مخلوط کنی یک کیک خیلی خوشمزه خواهی داشت .

خداوند نیز این چنین عمل می کند .

ما خیلی وقتها از پیشامدهای ناگوار از پروردگارمان شکایت می کنیم در حالی که فقط اومی داندکه این موقعیت ها برای آمادگی در مراحل بعدی زندگی لازم است و منتهی به خیر می شوند .

باید به خداوند توکل کرد و اطمینان داشت که همه این موقعیت های به ظاهر نا خوشایند معجزه می آفرینند.

مطمئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد چون در هر بهار برایت گل می فرستد وهر روز صبح آفتاب را به تو هدیه می کند.

پروردگار هستی با اینکه می تواند در هر جای از دنیا باشد قلب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهی چیزی بگویی گوش می کند .و تو باید صبور باشی و این مراحل را طی کنی.

جمله ای برای زندگی....

موانع و مشکلاتی که هم اکنون با آن ها مواجه هستیم را  نمی توانیم

با طرز فکر کنونی خود حل کنیم ما باید وارد سطح بالاتری

از طرز فکر و آگاهی شویم تا بتوانیم با این مسائل روبه رو گردیم.


" آلبرت اینیشتین"

خدایا...

این تو بودی که عزیزم داشتی؛

این تو بودی که مرا راهنمایی کردی برایمان پیش از آنکه شکر احسانت را دریابم.

دارو

عشق دارو و نوش داروی همه دردهاست چون همه دردها را در خودش حل می کند .

راز هستی

پرده ، اندکی کنار رفت و هزار راز روی زمین ریخت .

رازی به اسم درخت، رازی به اسم پرنده، رازی به اسم انسان .
رازی به اسم هر چه که می دانی. و باز پرده فرا آمد و فرو افتاد .
و آدمی این سوی پرده ماند با بهتی عظیم به نام زندگی ، که هر سنگ ریزه اش به رازی آغشته بود و از هر لحظه ای رازی می چکید.
در این سوی رازناک پرده ، آدمیان سه دسته شدند.
گروهی گفتند: هرگز رازی نبوده ، هرگز رازی نیست و رازها را نادیده انگاشتند و پشت به راز و زندگی زیستند.

خدا نام آنها را گمشدگان گذاشت.
و گروهی دیگر گفتند: رازی هست، اما عقل و توان نیز هست . ما رازها را می گشاییم. و مغرورانه رفتند تا گره راز و زندگی را بگشایند.

خدا گفت: توفیق با شما باد ، به پاس تلاشتان پاداش خواهید گرفت . اما بترسید که در گشودن همان راز نخستین وابمانید.
و گروه سوم اما، سرمایه ای جز حیرت نداشتند و گفتند: در پس هر راز، رازی است و در دل هر راز ، رازی. جهان راز است و تو رازی و ما راز . تو بگو که چه باید کرد و چگونه باید رفت .
خدا گفت: نام شما را مومن می گذارم ، خود، شما را راه خواهم برد. دستتان را به من بدهید.

آنها دستشان را به خدا دادند و خدا آنان را از لابلای رازها عبور داد و در هرعبور رازی گشوده شد.
و روزی فرشته ای در دفتر خود نوشت: زندگی به پایان رسید.

و نام گروه نخست از دفتر آدمیان خط خورد، گروه دوم در گشودن راز اولین واماند و تنها آنان که دست در دست خدا دادند از هستی رازناک به سلامت گذشتند .

 عرفان نظرآهاری

لیلی نام تمام دختران ایران زمین است

خدا گفت : زمین سردش است . چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟
لیلی گفت: من
خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت. سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. لیلی هم.
خدا گفت: شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش
لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد
لیلی گُر می گرفت. خدا حظ می کرد. لیلی می ترسید آتشش تمام شود
لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد
مجنون سر رسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد
آتش زبانه کشید. آتش ماند. زمین خدا گرم شد
خدا گفت: اگر لیلی نبود، زمین من همیشه سردش بود
***
خدا مشتی خاک را بر گرفت. می خواست لیلی را بسازد، از خود در او دمید
و لیلی پیش از آنکه با خبر شود عاشق شد
سالیانی است که لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد
زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق می شود
لیلی نام تمام دختران زمین است؛ نام دیگر انسان
خدا گفت: به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید. آزمونتان تنها همین است: عشق
و هر که عاشق تر آمد، نزدیک تر است. پس نزدیک تر آیید، نزدیک تر
عشق کمند من است. کمندی که شما را پیش من می آورد. کمندم را بگیرید
و لیلی کمند خدا را گرفت
خدا گفت: عشق فرصت گفتگو است، گفتگو با من
و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد
خدا گفت: عشق، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند
و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند
***
خدا گفت: لیلی جستجوست . لیلی نرسیدن است و بخشیدن
خدا گفت: لیلی سخت است. دیر است و دور از دست
شیطان گفت: ساده است. همین جایی و دم دست
و دنیا پر شد از لیلی های زود. لیلی های ساده اینجایی. لیلی های نزدیک لحظه ای
خدا گفت: لیلی زندگی ست. زیستنی از نوع دیگر
***
دنیا که شروع شد زنجیر نداشت، خدا دنیای بی زنجیر آفرید
آدم بود که زنجیر را ساخت، شیطان کمکش کرد
دل، زنجیر شد، زن، زنجیر شد
دنیا پر از زنجیر شد و آدم ها همه دیوانه ی زنجیری!
خدا دنیا را بی زنجیر می خواست. نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است
امتحان آدم همین جا بود. دستهای شیطا ن از زنجیر پر بود
خدا گفت: زنجیرهایتان را پاره کنید. شاید نام زنجیر شما عشق است
یک نفر زنجیرهایش را پاره کرد. نامش را مجنون گذاشتند
مجنون اما نه دیوانه بود و نه زنجیری. این نام را شیطان بر او گذاشت
شیطان آدم را در زنجیرمی خواست. لیلی، مجنون را بی زنجیر می خواست
لیلی می دانست خدا چه می خواهد. لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند
لیلی زنجیر نبود. لیلی نمی خواست زنجیر باشد
لیلی ماند . زیرا لیلی نام دیگر آزادی است

قسمتی از کتاب لیلی نام تمام دختران زمین است
از عرفان نظرآهاری

خداوندا...

خداوندا آنان که دل به تو داده اند
انیسی مهربان و دوستی روشن مهر و نازنین یافته اند

اسرار نگفتنی را به تو می گویند

هر چه می خواهند از تو می خواهند

الهی اینان در دیار غربت پراکنده اند

و سخت بی کس و بی آشنا به سر می برند

جهانیان از عاشقان تو بیگانه اند

و خودپرستان از سوز و گداز عشق بی خبر

الهی هر آن دم که از وحشت تنهایی به تنگ آمدند

با یاد تو سرگرم می گردند

و با دورنمای وصال تو ، خوشحال و شادمان می گردند

همچون پرتوی که به خورشید بازگردد

و همانند قطره ای که در دریا فانی شود

هستی اندک خود را در اقیانوس بیکران وجود ، محو خواهند کرد

الهی دامنه ی لغت کوتاه است و هیجان ضمیر بی پایان

دل می خروشد و جان می نالد

معانی در صندوق سینه بر سر هم توده انباشته است

کو آن واژه ای که بتواند ترجمان احساسات باشد

و اسرار دل را بی پروا فاش کند

پروردگارا هر آن دم که زبانم رازنگفته خاموش گردد

وگفتارم در آغاز به پایان رسد

تو اسرارم را ناگفته بدان و شکوایم را بی نگارش بخوان

اگرچه آرزوهای من سخت دشوار و مشکل است

اما در پیشگاه عظمت و قدرت توای خداوند مهربان

بسیار ناچیز و آسان است ...

سخنی برای زندگی...

برای آغاز هر تحول در خود، ابتدا منبع تولید ترس و نفرت را در وجود خود شناسایی و ریشه کن کنید.

از مهم ترین کارهایی که به عنوان یک آدم بزرگ می توانید انجام دهید اینست که گهگاه به شادمانی دوران کودکی برگردید.

به هر کاری که دست زدید، نیاز به خداوند و خدمت به مردم را در نظر داشته باشید، زیرا این شیوه  زندگی معجزه آفرینان است

.

                                                                                            "وین دایر"