راز مستی

الهی و ربی من لی غیرک؟

راز مستی

الهی و ربی من لی غیرک؟

کیمیای عشق...

یا انیس من لا انیس له

ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم

وی مطربان ای مطربان دف شما پرزر کنم

ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم
وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم

ای بی‌کسان ای بی‌کسان جاء الفرج جاء الفرج
هر خسته غمدیده را سلطان کنم سنجر کنم

ای کیمیا ای کیمیا در من نگر زیرا که من
صد دیر را مسجد کنم صد دار را منبر کنم

ای کافران ای کافران قفل شما را وا کنم
زیرا که مطلق حاکمم ممن کنم کافر کنم

ای بوالعلا ای بوالعلا مومی تو اندر کف ما
خنجر شوی ساغر کنم ساغر شوی خنجر کنم

تو نطفه بودی خون شدی وانگه چنین موزون شدی
سوی من آ ای آدمی تا زینت نیکوتر کنم

من غصه را شادی کنم گمراه را هادی کنم
من گرگ را یوسف کنم من زهر را شکر کنم

ای سردهان ای سردهان بگشاده‌ام زان سر دهان
تا هر دهان خشک را جفت لب ساغر کنم

ای گلستان ای گلستان از گلستانم گل ستان
آن دم که ریحان‌هات را من جفت نیلوفر کنم

ای آسمان ای آسمان حیرانتر از نرگس شوی
چون خاک را عنبر کنم چون خار را عبهر کنم

ای عقل کل ای عقل کل تو هر چه گفتی صادقی
حاکم تویی حاتم تویی من گفت و گو کمتر کنم

مولانا

تو بازنده نیستی...


یا هو ...

آموختن آسان نیست !

خستگی هر آن در کمین است .

آزرده میشوی ، احساس شکست میکنی .

شک می کنی که رها کنی و بگذری .

می خواهی بر کناره روی و وانمود کنی که اتفاقی نیافتاده .

اما نه !

تو بازنده نیستی

که یک مبارزی !
پیش از آنکه برنده باشیم باید بازنده باشیم .

باید گاه بگرییم تا بتوانیم روزی بخندیم .

باید آزرده باشیم تا روزی توانمند باشیم .

اگر پیوسه بکوشی و ایمان داشته باشی ،

در پایان ، پیروزی از آن تو خواهد بود !

 

" آن دیویس "

درد بی درمان....

رندی را گفتند: درد بی درمان چیست

گفت: غم عشق


پرسیدند: غم عشق چگونه طاقت فرسا شود

گفت: در فراق یار


گفتند: فراق یار چگونه جلوه گری کند

گفت: با آه جگر سوز


پرسیدند: جانکاه تر از غم عشق و فراق یار وسوز جگر

گفت: آن است که عاشق از ابراز عشق به معشوقش درماند


گفتند: چه سازد عاشقی که به این درد مبتلا ست

گفت: تنها بماند و بسوزد و بسازد


پرسیدند:حاصل سوختن و ساختن

گفت: مرگ جان و حیات جسم . . . بمیرد قبل از آنکه بمیرد


گفتند: چگونه

گفت: درموت جسم فانی شود و روح باقیست..

اما عاشق سینه سوخته ناتوان را روح بمیرد و جسم در حیات


پرسیدند:اگر فی الحال خرقه تهی کند

گفت: جاودانه در بهشت خواهد ماند


گفتند:نقری که برازنده سنگ مزارش باشد

گفت:

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد شد

غم تو...


تا با غم تو مرا کار افتاد

بیچاره دلم در غم بسیار افتاد

 

بسیار فتاده بود دل در غم عشق

اما نه چنین که این بار افتاد

 

اول به هزار لطف بنواخت مرا

آخر به هزار غصه بگداخت مرا

 

چون مهره ی مهر خویش میباخت مرا

چون من همه او شدم  بنداخت مرا

 

زاهد بودم  ترانه گویم کردی
سر دفتر بزم  و  باده جویم کردی

 

سجاده نشین با  وقاری بودم
 
بازیچه کودکان کویم کردی

خاطره...




رسیدن به راستی و درستی چندان سخت و پیچیده نیست کافیست کمی به خوی

کودکی برگردیم .

ار چه بی قراری...

سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم

گفت ار چه در خماری نی در خمار مایی ؟

گفتم چو چرخ گردان والله که بی‌قرارم

گفت ار چه بی‌قراری نی بی‌قرار مایی ؟

سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی

این‌جا دویی نباشد  این ما و تو چه باشد

این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی

خاموش کن که دارد هر نکته‌ی تو جانی

مسپار جان به هر کس چون جان‌سپار مای

مولانا

زلال باش...زلال....

پرسیدم... ،

چطور ، بهتر زندگی کنم ؟ 

با کمی مکث جواب داد :

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،

و بدون ترس برای آینده آماده شو .

ایمانت را نگهدار و  ترس را به گوشه ای انداز  .

شک هایت را باور نکن ،

وهیچگاه به باورهایت شک نکن .

زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .

پرسیدم ،

آخر ....

و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،

قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .

کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..

بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..

داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ... :

زلال باش ... ،‌      زلال باش ..... ،

فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،

زلال که باشی ، آسمان در توست .

برای تو...


نیمه شب بود و غمی تازه نفس

ره خوابم زد و ماندم بیدار

ریخت از پرتو لغزنده شب

سایه دسته گلی بر دیوار

همه گل بود ولی روح نداشت

سایه ای مضطرب و لرزان بود.


چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه

گویی آن مرده سرگردان بود

شمع خاموش شد از تندی باد

اثر از سایه به دیوار نماند


کس نپرسید کجا رفت که بود؟

که دمی چند در اینجا گذراند

این منم خسته دراین کلبه تنگ

جسم درمانده ای از روح جداست

من اگر سایه خویشم یا رب

روح آواره من کیست کجاست؟


چون عشق بورزی...


چون عشق بورزی، همه هستی به تو عشق می ورزد.

هستی، ما را از تمام جهتها و ابعاد باز می تاباند.

اگر ما آوازی زیبا بخوانیم، آن آواز هزاران بار زیباتر به ما باز می گردد و ما غرق در اواز می شویم.


از هر دست بدهیم از همان دست می گیریم. هرچه بکاری آنرا درو می کنی.

و البته اگر تو بذری کوچک بکاری‌ هزاران بذر را درو خواهی کرد.


هستی خسیس نیست، بلکه با دست و دلبازی می بخشد.

اما هستی زمانی می بخشد که تو قبلا بخشیده باشی و چند برابر آنچه را که تو بخشیده ای بازپس می دهد.


پس همه چیز بستگی به تو دارد.

اگر در جست و جوی شادمانی هستی، همه چیز و همه کس را غرق در شادمانی کن.


اگر عشق می خواهی ، عشق بورز. اگر چیزی را می خواهی، فقط خواستن آن کافی نیست. چیزی را که می خواهی، انجام بده. به آن واقعیت ببخش تا به زودی هرچه را که داده ای هزاران بار بیشتر به خودت باز گردد.


هرچه را که می خواهی، بده تا دیگر خالی نباشی. تا کامروا باشی.

کامروای مطلق، فراتر از تصور و فراتر از رویاهایت.

الهی سوز عشقت بیشتر کن....

سختی هر چی بیشتر می شه باید بفهمیم که اون نظرش به ماست.اقلا نگامون می کنه.اقلا هنوز دوست داره صداش کنیم.دوست داره صدامونو بشنوه.اشکامونو ببینه.خدایا شکرت که به ما درد دادی تا درمانش خودت باشی.خدایا بی دردم نکن که فراموشت کنم.که از یادم بری.که مغرور شم.که فکر کنم چیزی شدم.

الهی سوز عشقت بیشتر کن دل ریشم زدردت ریشتر کن
از این غم گر دمی فارغ نشینم به جانم صد هزاران نیشتر کن


آره انقد ننالیم که ماشین نداریم.خونه نداریم.پول نداریم.یه خورده اونو بخوایم.اینا اسباب بازی های این دنیاست.اصل اونه.تازه به اینام که می رسیم راضی نمی شیم هی مدل ماشینو ببر بالا.خودمونو می کشیم زیر صد تا قرض می ریم خونمونو دو تا کوچه ببریم بالاتر.اخرش چی؟آدم خوبه تلاش کنه همه چیز داشته باشه ولی یادمون باشه ما سوار الاغمون بشیم نه الاغمون سوار ما.


این عمر به ابر نو بهاران ماند
این دیده به سیل کوهساران ماند

ای دوست چنان بزی که بعد از مردن
انگشت گزیدنی به یاران ماند