راز مستی

الهی و ربی من لی غیرک؟

راز مستی

الهی و ربی من لی غیرک؟

امانت خدا...

 

 

امانت خدا بر زمین مانده بود.آدمیان می گذشتند بی هیچ باری بر شانه هایشان.
خدا پیامبری فرستاد تا به یادشان بیاورد قول نخستین و بیعت اولین را.
پیامبر گفت ای آدمیان ...
ای آدمیان این امانت از آن شماست.
بر دوشش کشید.
این همان است که زمین و آسمان را توان بر دوش کشیدنش نیست.
پس به یاد آورید انسان را و دشواری اش را.
اما کسی به یاد نیاورد.پیامبر گفت عشق است.عشق است که بر زمین مانده است.
مجال اندک است و فرصت کوتاه.
شتاب کنید و گرنه نوبت عاشقی می گذرد.
اما کسی به عشق نیندیشید.
پیامبر گفت آنچه نامش زندگی است نه خیال است و نه بازی.
امتحان است.
و تنها پاسخ به آزمون زندگی زیستن است...زیستن
اما کسی آزمون زندگی را پاسخ نداد.
و در این میان کودکی که تازه پا به جهان گذاشته بود با لبخندی پیامبر را پاسخ گفت.
زیرا پیمانش را با خدا به یاد می آورد
آنگاه خدا گفت
به پاسخ لبخند کودکی جهان را ادامه می دهیم

نظرات 1 + ارسال نظر
نوژن جمعه 27 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:28 ق.ظ http://hamishesabz.blogsky.com

من دیگه می خوام با اجازه لینکتون کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد